امروز به وبلاگ قدیمی‌ام سر زدم. همان وبلاگی که یکسالی می‌شود درست و حسابی چیزی در آنجا ننوشته‌ام. وبلاگی که قرار بود روز شمار فراموشی باشد. اما نشد. با خواندن مطالب قدیمی وبلاگم فقط به این فکر می‌کردم که زندگی بسیار پیشبینی ناپذیر است. چند بار در دوسالی که در آن وبلاگ جسته و گریخته می‌نوشتم روند زندگی من کاملا عوض شده بود و من فقط نظاره‌گر بودم و این تغییرات را ثبت می‌کردم. ب

ا خواندن وبلاگم باز هم به یاد او افتادم.

دلم برای او تنگ شده است؟

نه، اینطور فکر نمی‌کنم. حسی که به او دارم بیشتر نوعی از غریبگی است. گمان می‌کنم که دیگر او را دوست ندارم. هنوز هم کمی دلخورم از او، اما می‌دانم این دلخوری هم به مرور زمان از بین می‌رود و فقط حس غریبگی باقی می‌ماند. دیشب، نیمه‌های شب از خواب پریده بودم و از خودم می‌پرسیدم چطور؟ چطور روزی انقدر با او احساس نردیکی می‌کردی؟ تو امروز حتی او را نمی‌شناسی! و دلم گرفت. دلم از این تغییر وضعیت گرفت.

فکرش را بکن!

هشت سال است که حضورش در تار و پود زندگی من تنیده شده و من امروز با او احساس غریبگی می‌کنم. زندگی عجیب است. بسیار عجیب است. اگر همان هفت سال پیش از من می‌پرسیدی که آیا فکر می‌کنی ممکن است روزی بتوانی او را دوست نداشته باشی، قطعا می‌گفتم هرگز. حتما جوابی می‌دادم با این مضمون که ممکن است درکنار او نباشم، اما ممکن نیست که بتوانم او را دوست نداشته باشم.

و اما فراموشی،

فراموشی برای ما انسان‌ها یک موهبت است. بعد از سه سال، کم کم دارم خاطراتش را فراموش می‌کنم. آنقدر دلگیر هستم که دلم بخواهد تمام خاطرات تلخ و شیرینش را با هم فراموش کنم. اما می‌دانم که نمی‌شود. می‌دانم که قطعاتی از گذشته مشترکمان همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند. مشکلی با این موضوع ندارم. فقط هربار که خاطره‌ای از او را به یاد می‌اورم، احتمالا از حس غریبگی با فردی که در آن خاطره با من حضور دارد، تنم مور مور خواهد شد.

امروز هم روز خوبی برای آینده من نبود. تمام توانم را سرماخوردگی گرفته است. بخش بزرگی از روز را زیر لحاف و بر روی کاناپه گذراندم. بخش دیگرش را آرام آرام کتاب خواندم و در وبلاگم چرخیدم.

کتاب اثر مرکب را دوست دارم. قبل از اینکه این کتاب را شروع کنم، همیشه به خاصیت انباشتگی نتیجه کارها و تصمیم‌هایم اعتقاد داشتم و این باعث شده که با موضوع کتاب احساس نزدیکی فکری خوبی داشته باشم.

امروز کمی دلم برای دیدن یک انیمیشن ژاپنی خوب تنگ شد. اما حقیقتا حوصله هیچ کاری را نداشتم و حتی انیمیشن هم ندیدم.

متمم هم نخواندم -_-

بروم کتابم را بخوانم و بخوابم.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مداد رنگی پرسشهای جوانان فاخته پرواز جنبش مهدی یاور باشیم گروه تلگرام زبان انگلیسی متوسّطه اوّل پیرانشهر چشم ها را باید شست ... رينگ-لايت-يا-نور-حلقوي-چيست-و-چه-کاربردي-دارد؟