بله، سرما خورده‌ام و بسیار خواب آلودم اما به این نوشتن‌های آخر شب بسیار عادت کرده‌ام. هرچه سعی کردم با خودم کنار بیایم که ننویسم و بخوابم، دلم نیامد. این نوشته‌های آخر شب، حس جمع‌بندی روزانه را دارد. حس خوبی دارد.

امروز، روز سختی بود. سرما خورده‌ام و باید تلاش می‌کردم تمرکز کنم. نتیجه همین تلاش‌ها خود را به شکل پیشرفت در ریاضیات نشان داد. حالا دیگر بسیاری از مثال‌ها را کامل حل می‌کنم و زبان ریاضیات را بهتر می‌فهمم، هرچند که هنوز هم بسیار کندم.

پیج چند دانشجوی مهاجر ایرانی را در اینستاگرام دنبال کرده‌ام و هر بار که احساس می‌کنم انگیزه‌ام برای درس خواندن فروکش کرده، می‌روم و یکی از پست‌های قدیمی‌شان را می‌خوانم و کمی رو به راه می‌شوم و به درس برمی‌گردم. هرچند که هنوز هم ساعات مطالعه‌ام بسیار کم است و راضیم نمی‌کند.

امروز کمی بیشتر از دیروز از اینستاگرام بدم می‌آمد و در نتیجه هیچ علاقه‌ای به منتشر کردن پست و استوری در اینستاگرام نداشتم. از این رو حس می‌کنم امروزم بسیار بهتر از دیروز بوده. باید سعی کنم این روند را حفظ کنم و قبل از اینکه به فکر انتشار هر پست یا استوری بیفتم از خودم پنج بار بپرسم: چرا؟ که چه؟ آخرش که چه؟ اگر در جواب تمام این پنج مرتبه، جواب قانع کننده‌ای داشتم آنگاه پست یا استوری منتشر کنم. 

اما امروز زندگی بسیار مهربان بود: رئیسی که بسیار حواس پرت و قدرنشناس به نظر می‌رسد، امروز شخصا تماس گرفت و از زحماتی که برای پیج اینستاگرام کسب و کارش کشیده‌ام بالاخره و پس از بیست ماه تشکر کرد. هرچند مطمئنم در آینده بازهم همان درگیری‌های همیشگی را خواهیم داشت.

همین. 

بروم کمی متمم بخوانم و بعدش هم بخوابم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Auxin روستای ارا یه روز شاید بخونی! Misti اعتبارسنجی مدیریت سایت ها امیر مسلمی یه چیزی تو مایه‌های دفتر چرکنویس web bahid .:TOUCHY:.